کد مطلب:231436 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:293

امامت حضرت رضا
1- كلینی رضوان الله علیه - از حسین بن نعیم صحاف روایت كرده گفت: من و هشام بن حكم و علی بن یقطین در بغداد بودیم، علی بن یقطین گفت: من در نزد بنده ی صالح بودم كه فرزندش «علی» وارد شد، موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: ای علی بن یقطین این فرزند من علی بزرگ و سرور فرزندان من است، و من كنیه خود را به او بخشیده ام.

در این هنگام هشام بن حكم كف دست خود را به پیشانیش زد و سپس گفت: وای بر تو چه گفتی؟ علی بن یقطین گفت: به خداوند سوگند خودم این سخن را از وی شنیدم، هشام گفت: من تو را مطلع سازم كه وی امام بعد از خود را به شما معرفی كرده است.

2- نعیم قابوسی از حضرت كاظم (ع) روایت كرده كه فرمود: فرزند من علی بزرگترین فرزندان من است، و از همه فرزندانم نزد من گرامیتر و نیكوتر است، و او با من در «جفر» می نگرد، و جز پیغمبر و یا وصی پیغمبری حق ندارد در «جفر» نگاه كند.



[ صفحه 28]



3- داود رقی گوید: به حضرت ابوالحسن موسی (ع) عرض كردم: قربانت گردم عمرم به آخر رسیده دستم را بگیر و مرا از آتش نجات بده. داود گوید: حضرت در این هنگام اشاره به فرزندش ابوالحسن كرد و فرمود: این بعد از من امام شما است.

4- محمد بن اسحاق بن عمار گوید: به ابوالحسن اول (ع) عرض كردم: آیا مرا به كسی راهنمائی نمی كنی كه دین خود را از وی فراگیرم؟ فرمود: این فرزندم علی است از وی دین خود را فراگیر، پدرم دست مرا گرفت و با خود كنار قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله برد و فرمود: ای فرزند من خداوند عزوجل می فرماید: من در زمین خلیفه و جانشین قرار می دهم، و خداوند هرگاه وعده فرمود به وعده خود وفا می كند.

5- داود رقی گوید: به حضرت ابوالحسن موسی (ع) عرض كردم: عمرم به آخر رسیده و ضعف و پیری بر من مستولی شده، از پدرت پرسیدم امام بعد از خود را به من معرفی كن، شما را به من معرفی كرد، و اینك از شما می پرسم امام بعد از خود را به من معرفی كنید، موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: فرزندم ابوالحسن رضا بعد از من امام تو خواهد بود.

6- زیاد بن مروان قندی كه از واقفیه بود گوید: خدمت حضرت ابوابراهیم (ع) رسیدم و فرزندش ابوالحسن (ع) هم در نزد او بود، فرمود: ای زیاد این فرزند من: گفته هایش گفته من است، نامه هایش به مانند نامه ی من است، فرستاده اش به طرف شما مانند فرستاده ی من است، و هر چه گفت حق همان است.

7- محمد بن فضیل گوید: مخزومی كه مادرش از اولاد جعفر بن ابی طالب بود گفت: ابوالحسن موسی (ع) ما را به منزلش فراخواند، و ما در پیرامون آن جناب گرد آمدیم، حضرت فرمود: آیا می دانید چرا شما را در این جا فراخواندم؟



[ صفحه 29]



عرض كردیم خیر اطلاع نداریم، فرمود: گواهی دهید كه این فرزندم وصی من است، و بعد از من جانشین و قیم امور من خواهد بود، هر كس از من طلبی دارد باید از این فرزندم بگیرد، و به هر كس وعده ای داده ام، این فرزندم آنها را انجام خواهد داد، و هر كس نمی تواند مرا ملاقات كند و دسترسی به من ندارد به وسیله نامه از من طلب خود را بخواهد.

8- حسین بن مختار گوید: الواحی از موسی بن جعفر علیه السلام برای ما رسید و در این هنگام آن حضرت در حبس بود، در آن نامه ها نوشته بود: جانشین من فرزند بزرگم هست، و او باید امور مرا اداره كند، و وظایف مرا انجام دهد، دیگری از كارها و وظائف من بهره ای ندارد، تا آنگاه كه خودم با شما ملاقات كنم و یا خداوند اجلم را برساند.

9- و نیز حسین بن مختار گوید: از حضرت كاظم علیه السلام الواحی در بصره منتشر شد كه در آنها ذكر شده بود، فرزند بزرگترم جانشین من است، در نامه ذكر شده بود كه به اشخاصی عطایائی داده شود، و به افرادی چیزی بخشیده نشود تا خود از زندان بیرون گردم، و یا خداوند اجلم را برساند و خداوند مشیت خود را جاری كند.

10- علی بن یقطین گوید: حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام از زندان برای من نوشت: كه فرزندم فلانی، سرور اولادم هست و من كنیه خود را به او بخشیده ام.

11- داود بن سلیمان گوید: به ابوابراهیم علیه السلام عرض كردم: می ترسم حوادثی پیش آید و من نتوانم بار دیگر خدمت شما برسم، اكنون به من خبر ده كه امام بعد از شما كیست؟ و ما باید به كه مراجعه كنیم؟، حضرت فرمود: امام بعد از من فلانی كه مقصودش حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام بود.



[ صفحه 30]



12- نصر بن قاموس گوید: به ابوابراهیم علیه السلام عرض كردم: از پدرت پرسیدم امام بعد از تو كیست؟ پدرت تو را به من معرفی كرد، پس از اینكه پدرت ابوعبدالله علیه السلام وفات كرد مردم هر كدام به طرفی رفتند، و لیكن من با یاوران خود به امامت تو گردن نهادیم، اینك به ما خبر ده كه امام بعد از تو كیست؟ فرمود: پسرم.

13- داود بن ذربی گوید: خدمت حضرت كاظم علیه السلام رسیدم و اموالی نیز با خود برای آن جناب برده بودم، حضرت مقداری از آن مالها را قبول كرد و مقداری را نپذیرفت، گفتم: چرا مقداری را قبول كردی و مقداری را نپذیرفتی؟ فرمود: امام شما در موقع خود این مال را از شما مطالبه خواهد كرد هنگامی كه خبر شهادت حضرت به ما رسید فرزندش ابوالحسن علیه السلام مال را از من خواست، و من هم به او تسلیم كردم.

14- یزید بن سلیط گوید: هنگامی كه برای انجام عمره عازم مكه بودم در بین راه خدمت ابوابراهیم علیه السلام رسیدم.

عرض كردم: قربانت گردم آیا در اینجا تاكنون فرود آمده اید؟ فرمود: آری شما چه طور؟ گفتم: آری من و پدرم در این مكان با تو برخورد كردیم در حالی كه پدرت ابوعبدالله علیه السلام نیز با شما بود و برادرانت هم با شما همراهی می كردند.

پدرم به پدرت گفت: پدر و مادرم فدایت باد همه شما پیشوایانی پاك سرشت هستید، و هیچ كس را از مرگ گریزی نیست، اینك امام بعد از خود را به من معرفی كن تا به فرزندان خود او را معرفی كنم، و آنان سرگشته و گمراه نگردند، فرمود: آری اكنون امام بعد از خود را به تو می شناسانم، اینان همه فرزندان من هستند و این یكی (در حالی كه به تو اشاره می كرد) سید و بزرگ آنها است.

این فرزند من علم و حكمت و فهم و فضیلت آموخته، و جود و سخاء و فتوت



[ صفحه 31]



و جوانمردی و معرفت و دانش فراگرفته است و تمام نیازمندیهای مردم را در امور دین و دنیا می داند، و علاوه بر این فضائل دارای خلقی نیكو و خوش برخورد می باشد این فرزند من دریست از درهای خداوند كه روی مردم گشوده شده، در این فرزند من خصلت دیگری هست كه از همه این فضائل و مناقب ارزنده تر است.

پدرم عرض كرد: آن خصلت ممتاز كدام است؟ حضرت فرمود: خداوند از این فرزند من فریادرس این ملت را بیرون می آورد، و در آن فرزند حكمت و فضیلت و علم و نور و وجود دارد و این ملت از انوار درخشان فرزند من استفاده خواهد كرد، آن فرزند بهترین مولود امت و نیكوترین جوان ملت خواهد بود، خداوند متعال بوسیله او از خون ریزی جلوگیری می كند، و بین مسلمانان را اصلاح می فرماید و پراكندگی را به اجتماع مبدل می سازد.

خداوند متعال توسط آن فرزند صفوف متفرق ملت را به یكدیگر متصل می كند و گرسنگان را سیر می گرداند، و دلهای خائفین را آرامش می بخشد، و بوسیله آن باران نازل می گرداند، و به بندگانش رحم می كند او بهترین جوان و مردان امت، هنگام گفتار بهترین سخنگو و موقع سكوت بهترین دانشمند و متفكر می باشد، برای مردم اختلافات آنها را بیان می كند، و پیش از آن كه به مرحله بلوغ برسد به عشیره خود سیادت می كند.

پدرم گفت: پدر و مادرم فدایت باد آیا این فرزند متولد شده است؟ فرمود: آری چند سال از عمر آن گذشته است، یزید بن سلیط گوید: در این بین گروهی وارد شدند و ما نتوانستیم به سخنان خود ادامه دهیم، پس از آن گفتم: اكنون به من خبر ده همانطور كه پدرت به من خبر داد، فرمود: پدرم در زمانی زندگی می كرد كه اكنون مثل آن نیست، گفتم: لعنت خدا بر كسی باد كه به این اندازه از تو راضی گردد.



[ صفحه 32]



راوی گوید: حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام در این هنگام خنده اش گرفت و سپس فرمود: ای اباعمارة من هنگامی كه از منزلم بیرون شدم به فرزندم وصیت كردم و فرزندان دیگرم را نیز در ظاهر در وصیت خود شركت دادم، و لیكن در باطن فقط او را وصی خود قرار دادم، و اگر چنانچه كار و اختیار در دست من بود فرزندم قاسم را برای امامت اختیار می كردم.

زیرا كه وی در نظرم از همه فرزندان محبوب تر است، و لیكن اختیار امام در نزد خداوند است، و خداوند هر كه را برای این مقام بخواهد برمی گزیند، و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نیز در این مورد برای من خبری رسیده است.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را به من نشان داد و هم چنین كسانی كه با او بودند به من نمایانید، و تا از پیغمبر به ما خبری نرسد درباره ی هیچ یك از ما وصیتی انجام نمی گیرد و هم چنین از جد ما علی علیه السلام هم باید خبری رسیده باشد من با حضرت رسول صلی الله علیه و آله مهری و شمشیری و عصائی و كتابی و عمامه ای دیدم.

عرض كردم: یا رسول الله اینها چیست؟ فرمود: اما عمامه نشانه سلطنت خداوند است، و اما شمشیر علامت عزت و اقتدار خداوند می باشد، و اما كتاب علامت نور پروردگار است، و اما عصا نشانه قدرت و قوت خداوند است، و اما مهر و انگشتری جامع همه این امور و صفات می باشد.

سپس به من فرمود: امر امامت از دست تو خارج شده و در اختیار دیگری قرار گرفته، گفتم: یا رسول الله او را به من بنمایان تا ببینم او كیست؟ حضرت رسول فرمود: من هیچ یك از امامان را مانند تو كه از فراق امامت جزع داشته باشد ندیدم و اگر امامت با محبت انجام می گرفت، اسماعیل بیش از تو مورد علاقه پدرت بود، و لیكن امر تعیین امام با خداوند است.



[ صفحه 33]



بعد از این حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: من فرزندان خود را چه آنها كه زنده و در قید حیات هستند و چه آنها كه از این جهان رفته اند همه را در یكجا مشاهده كردم، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این فرزندت «علی» سید اولاد تو می باشد، او از من است و من از او و خداوند با نیكوكاران است.

راوی گوید: حضرت فرمود: ای یزید این سخنان در نزد تو ودیعه است، و این گفته ها را جز با مردمان عاقل و راستگو در میان نگذاری، و اگر از تو گواهی خواستند گواهی بده، و خداوند در قرآن می فرماید: «ان الله یأمركم ان تؤدوا الامانات الی اهلها».

و نیز فرمود: «و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله» راوی گوید: حضرت ابوابراهیم علیه السلام فرمود: من خود را متوجه حضرت رسول صلی الله علیه و آله كردم و گفتم: تو همه فرزندانم را در این جا گرد آوردی، پدر و مادرم فدایت باد اینك بفرمائید كدام یك از آنها امام است.

فرمود: آن كسی كه به نور خداوند می نگرد، و آن چه را می داند و می فهمد به دیگران عطا می كند، و به حكمت و دانش سخن می گوید، همواره راه صواب می رود و خطا نمی كند، به همه چیز دانا است و چیزی بر وی نامعلوم نیست، دانش آموخته و حكیم و شاخص می باشد، آن شخص دارای این صفات، این است، در این هنگام دست فرزندم علی را گرفت.

سپس فرمود: تو جز مدت اندكی با وی زندگی نخواهی كرد، هرگاه از این سفر به جای خود مراجعه كردی، وصیت كن و امور خود را اصلاح نما، و از آن چه كه در نظر داری خود را فارغ ساز، زیرا تو از خانه ات دور خواهی شد و در جای دیگری دور از آنها زندگی خواهی كرد، هرگاه خواستی از منزلت بیرون روی، علی



[ صفحه 34]



را نزد خود بطلب و به او وصیت كن تا تو را غسل دهد و كفن كند و تغسیل و تكفین او تو را پاك خواهد كرد.

این وصیت ها را باید انجام دهی، و این روش گذشتگان است، تو باید در مقابل او خواب روی، و برادران و اعمام او را در پشت سر او جای دهی، او را امر كن تا بر جنازه تو نه مرتبه تكبیر گوید، وصیت های تو درباره ی او استوار و محكم خواهد شد، و تو هنوز در این دنیا خواهی بود كه او جای تو خواهد نشست، و امور و وظائف تو را انجام خواهد داد.

بعد از این فرزندانت را جمع كن و آنها را گواه بگیر و خداوند را نیز بر این مطلب گواه بگیر، خداوند در موضوع شهادت از همگان كفایت كننده تر است، راوی گوید: پس از این حضرت كاظم علیه السلام فرمود: من در این سال از طرف هارون گرفتار خواهم شد، و رشته امور امامت در دست فرزند من خواهد بود.

او همنام دو علی است كه یكی جدش علی بن ابی طالب علیه السلام و دیگر جدش علی بن الحسین علیهماالسلام است، از جد اولش فهم، حلم، دیانت، مودت، محنت و نصرت را به ارث برده، و از دومش نیز محنت، و صبر در برابر شدائد و مكروهات، و او چهار سال بعد از درگذشت هارون امامت خود را آشكار می كند و سخن می گوید.

سپس فرمود: ای یزید بن سلیط هرگاه بار دیگر از این محل عبور كردی و با او برخورد نمودی، و به همین زودی در این جا با او ملاقات خواهی كرد، او را مژده بده كه به همین زودی خداوند به او فرزندی پسر عنایت خواهد كرد، فرزندی امین، مأمون و مبارك خواهد بود، و او تو را از جریان امروز و این مذكرات خبر خواهد داد، و به او اطلاع بده جاریه ای كه این فرزند از آن متولد



[ صفحه 35]



خواهد شد از اهل بیت ماریه جاریه حضرت رسول صلی الله علیه و آله می باشد كه مادر ابراهیم بود.

اگر توانستی سلام مرا هم به او برسان، راوی گوید: من بعد از شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام علی بن موسی را ملاقات كردم، قبل از اینكه من آغاز سخن كنم فرمود: ای یزید درباره ی عمره چه نظری داری؟ گفتم: پدر و مادرم فدایت باد اختیار دست شما است و من توشه سفر ندارم، فرمود: سبحان الله ما تو را به مشقت و سختی دعوت نمی كنیم، اینك مخارج سفر تو را قبول می كنیم.

راوی گوید: به اتفاق حضرت رضا علیه السلام بیرون شدیم، تا به آن منزل مورد بحث رسیدیم، حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: ای یزید من در این مكان مكرر اعمام و همسایگان تو را ملاقات كرده ام، گفتم: آری چنین است، سپس داستان خود و موسی بن جعفر را با وی در میان گذاشتم، فرمود: آن كنیز مورد بحث هنوز نرسیده و هرگاه رسید سلام پدرم را به آن می رسانم.

از این منزل حركت كردیم و بطرف مكه رهسپار شدیم، در آن سال حضرت رضا علیه السلام آن كنیز را خریداری كردند، و چندی نگذشت كه كنیز حامله شد و فرزندی به جهان آورد، یزید گوید: برادران امام رضا امیدوار بودند كه از وی ارث ببرند.

پس از این داستان از من روی برگردانیدند و بدون جهت با من دشمن شدند، اسحاق بن جعفر به برادران حضرت رضا علیه السلام می گفت: به خداوند سوگند من او را دیدم كه در جای ابوابراهیم در مجلسی كه جز من در آن نمی نشست جلوس می كرد.



[ صفحه 36]



15- یزید بن سلیط گوید: هنگامی كه حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام وصیت فرمود، برای انجام امور وصیت، اشخاص ذیل را به عنوان شاهد برگزید:

ابراهیم بن محمد جعفری، اسحاق بن محمد جعفری، اسحاق بن جعفر بن محمد، جعفر بن صالح، معاویه جعفری، یحیی بن حسین بن زید بن علی، سعد بن عمران انصاری، محمد بن حارث انصاری، یزید بن سلیط انصاری. محمد بن جعفر بن سعد اسلمی كه كاتب وصیت اولی بود و متن وصیت نامه چنین بود:

«موسی بن جعفر این اشخاص را شاهد گرفت بر اینكه وی به وحدانیت خداوند متعال گواهی می دهد و برای خداوند شریكی قائل نیست. و نیز گواهی می دهد به اینكه محمد بنده و فرستاده خداوند است، و گواهی می دهد كه روز رستاخیز خواهد آمد و شكی در وقوع آن نیست، و پروردگار همه بندگان خود را از قبرها بیرون می كند و در صحرای قیامت حاضر می سازد.

موسی بن جعفر گواهی می دهد كه زندگی بعد از مرگ و وعده های پروردگار حق است، و خداوند در روز رستاخیز از همه مردم حساب خواهد كشید و حق را به حق دار خواهد رسانید و مجرم را به سزای كردارش می رساند، و بین مردم داوری خواهد كرد، و همه را برای رسیدن به اعمال آنها در پیشگاه خداوند باز خواهند داشت، و آن چه بر محمد صلی الله علیه و آله فرستاده و جبرئیل آن را فرود آورده حق است، با این عقیده خواهم مرد و با همین عقیده زنده خواهم شد.»

در حضور اشخاص نامبرده وصیت های خود را انجام داد و آنان را بر صحت آن گواه گرفت، موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمود: متن وصیت نامه به خط من است، و طبق وصیت جدم امیرالمؤمنین و محمد بن علی علیهم السلام وصایای خود را تنظیم كرده ام، و نیز از متن وصیت پدرم جعفر بن محمد علیهماالسلام هم



[ صفحه 37]



پیروی كرده ام.

من به فرزندم علی و فرزندان دیگرم وصیت می كنم، و اگر فرزندم علی در برادران خود رشدی احساس كرد و علاقه مند شد می تواند آنها را هم در اجرای وصیت دخالت دهد، و اگر از آنان رشد و عقلی دیده نشد وی به تنهائی می تواند وصیت های مرا به مرحله عمل برساند، و هیچ یك از برادرانش را در این موضوع دخالت ندهد و آنها هم باید از وی متابعت كنند و دخالتی در كارهای من نكنند.

فرزندم علی اموال و صدقات، و غلامان و كنیزان و كودكان مرا كه از من به جای مانده اند باید سرپرستی كند و فرزندانم ابراهیم، عباس، قاسم، اسماعیل، احمد و ام احمد را نیز در این موارد شركت دهد، امور زنان خود را در اختیار فرزندم علی گذاشتم و دیگران در این باره حق دخالت ندارند، و ثلث صدقات پدرم را با ثلث خودم در عهده ی وی گذاشتم و به هر طریقی كه صلاح می داند مصرف كند و مال را به صاحب مال برساند.

اگر میل داشت می تواند ثلث مرا بفروشد و یا به دیگری ببخشد، و یا صدقه بدهد به اشخاصی كه نام برده ام و یا نام نبرده ام، اختیار این امر در دست اوست هر طور میل دارد عمل كند، زیرا او وصی من در اموال و امور خاندانم می باشد. و اگر بخواهد در اجرای وصیت از فرزندانم كه در این وصیت نامه نام آنها را برده ام مشورت بخواهد مانعی ندارد، و اگر هم میل نداشت می تواند آنها را در وصیت دخالت ندهد و آنها نیز نباید در امور وصیت فتنه انگیزی كنند و یا سخنان او را رد كنند بلكه باید مطیع و فرمانبردار باشند.

اگر یكی از فرزندان من خواست خواهرش را به كسی تزویج كند، باید از برادرش علی اجازه بگیرد و اگر او مورد را پسندید و رضایت داد مانعی ندارد، زیرا وی به امور زناشوئی خویشاوندانش از دیگران آشناتر است، و اگر حاكمی



[ صفحه 38]



و یا شخص دیگری بخواهد جلوی او را در اجرای موارد وصیت نامه ام بگیرد و موجبات ناراحتی او را فراهم آورد، و یا بخواهد در متن وصیت نامه تغییری بدهد به لعنت خداوند و رسولش گرفتار شود، و هم چنین مورد لعنت و نفرین فرشتگان مقرب و پیامبران و مؤمنین واقع گردد.

هیچ یك از حكام و خلفاء حق ندارند او را از اجرای وصیت نامه ام بازدارند، و هیچ ضرر و زیانی از من در نزد او نیست، و هیچ یك از فرزندان من از طرف من در نزد او چیزی ندارند و او هر چه بگوید در گفتارش راستگو است و اگر كم بدهد او داناتر است، و اگر زیاد بدهد راستگو می باشد، و اگر من نام فرزندانم را در این وصیت نامه داخل كردم برای این بود كه به آنان احترامی بگذارم و آنان را معزز بدارم.

امهات اولاد من اگر خواستند در منزل خود با حجاب و عفاف بمانند، زندگی آنها همان طور كه در ایام حیات من جاری بود بهمان طریق باشد و حقوق و وظائف آنها كماكان پرداخت شود، و اگر یكی از آنها شوهر كرد و از خانه بیرون شد نباید بار دیگر به جای اولش برگردد، مگر اینكه علی فرزند من مصلحت و نظریه ای در این باره بدهد.

دختران من هم چنین هستند، هیچ یك از برادران و مادران و یا اعمام آنها و هم چنین حاكم حق ندارند بدون رضایت و مشورت با علی آنها را به كسی تزویج كنند و اگر بدون رضایت او عملی انجام دادند با خدا و رسولش مخالفت كرده اند، زیرا وی به امور تزویج خاندانش از همگان آشناتر است و اگر خواست خواهرانش را تزویج كند و اگر خواست از تزویج آنان خودداری كند.

من به دختران خود نیز وصیت كرده ام و مطالبی را كه در وصیت نامه خود نوشته ام شفاها به آنها گفته ام، و خداوند را بر این امر گواه گرفته ام، علی و ام احمد نیز هر دو شاهد هستند، هیچ كسی حق ندارد متن وصیت نامه مرا باز كند و یا متن آن را انتشار بدهد...



[ صفحه 39]



هر كس به مدلول وصیت عمل نكند و از حدود خود تجاوز نماید، به خود ستم كرده است، و هر كس، راه صواب را در پیش بگیرد و حدود وصیت مراعات كند به خویشتن نیكی نموده است و خداوند متعال به بندگان خود هرگز ستم روا نمی دارد و سلام و رحمت خداوند بر محمد صلی الله علیه و آله باد.

هیچ حاكم و فرمانروائی و یا اشخاص دیگری حق ندارند وصیت نامه مرا كه زیرش را مهر كرده ام پاره كند و آن را از اعتبار بیاندازد، هر كسی مرتكب این عمل گردد به لعنت پروردگار و خشم و غضب وی گرفتار شود و هم مورد لعن همه پیغمبران و فرشتگان و مؤمنان قرار گیرد، این وصیت نامه را حضرت ابوابراهیم (ع) با خط خود نوشت و آن را با مهر خود رسمیت داد و گواهان هم بر متن وصیت گواهی دادند.

یزید بن سلیط گوید: در هنگام شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام ابوعمران طلامی قاضی مدینه منوره بود، برادران موسی بن جعفر و فرزندش عباس بن موسی را نزد قاضی مدینه فرستادند تا در مورد وصیت موسی بن جعفر با او گفتگو كند، عباس بن موسی گفت: در زیر وصیت نامه پدرم گنجی نهان است و می خواهند آن را از ما پنهان كنند، پدر ما تمام اختیارات را به او داده است و ما را در فقر و پریشانی گذاشته است، و من دوست ندارم اكنون همه چیز را در این مجلس بازگو كنم.

در این هنگام ابراهیم بن محمد كه در مجلس قاضی بود متوجه عباس شد و گفت: مطلبی گفتی كه ما هرگز او را قبول نمی كنیم و گفته های تو قابل تصدیق نیست، و تو در نزد ما شخص قابل اعتماد و مورد توجهی نیستی، ما تو را از كودكی و جوانی و تا اكنون كه بزرگ شده ای می شناسیم، پدرت تو را از همگان بهتر می شناخت،



[ صفحه 40]



و اگر تو را مورد اعتماد می دانست و در تو فضیلتی می دید برای تو حقی قائل می شد.

پدرت تو را خوب می شناخت و ظاهر و باطن تو را می دانست و تو را بر دو دانه خرما هم مورد اطمینان قرار نمی داد، سپس اسحاق بن جعفر به طرف او متوجه شد و گریبانش را گرفت و گفت: تو سفیه و ضعیف الرأی هستی، عقل خود را از دست داده ای، امروز هم مانند دیروز داد و فریاد راه انداخته ای، پس از این همه حاضران مجلس او را مورد حمله قرار دادند و سخنان او را ناروا دانستند.

در این هنگام قاضی مدینه متوجه حضرت رضا (ع) شد و گفت: شما برخیزید و بروید و من هرگز وصیت نامه پدرت را باز نمی كنم و خود را مورد لعنت پدرت قرار نمی دهم، پدرت همه امور خود را به تو واگذاشته، و هیچ كسی مانند پدر فرزندان خود را نمی شناسد، و پدرت مردی بزرگ و باعقل و تدبیر بود و او با حفظ حدود و ثغور و مراعات حال همگان وصیت كرده است.

بار دیگر عباس بن موسی گفت: مهر را پاره كنید و متن وصیت نامه را بخوانید، ابوعمران قاضی گفت: من مهر را پاره نمی كنم و خود را گرفتار لعنت نمی سازم، عباس گفت: اینك من مهر را پاره كرده و كتاب را باز می كنم تا شما خود متن وصیت نامه را قرائت كنید، قاضی گفت: خودت می دانی، عباس مهر را پاره كرد و وصیت نامه را باز نمود و آن را قرائت كردند.

هنگامی كه وصیت نامه حضرت كاظم (ع) خوانده شد معلوم گردید كه آن حضرت اجرای امور وصیت را در اختیار فرزندش علی گذاشته است و همه فرزندانش را مأمور كرده است كه از او متابعت كنند و مخالفت وی را ننمایند، گشودن وصیتنامه همه را رسوا كرد و حیثیت و اعتبار آنها را از بین برد، عباس بن موسی كار را به جائی



[ صفحه 41]



رسانید كه ام احمد هم كه یكی از شهود وصیت بود در مجلس حاضر كردند.

ام احمد گفت: به خداوند سوگند سید و سرور من موسی بن جعفر مرا از این قضیه آگاه كرد و گفت: تو را با زور و جبر در مجلس قاضی حاضر خواهند كرد، در این هنگام اسحاق بن جعفر گفت: شما سكوت كنید و سخن نگوئید و من گمان ندارم كه موسی از این سخنان گفته باشد.

در این هنگام حضرت رضا (ع) متوجه عباس شد و گفت: ای برادر من می دانم تو از بابت قرض هائی كه داری ناراحت شده ای و این سروصداها را به راه انداخته ای، بعد از این متوجه سعید شد و گفت: در این مورد با من كمك كنید و ببینید عباس چه مقدار قرض دارد، قرضهای او را خواهم پرداخت و او را راحت خواهم ساخت، به خداوند سوگند من همواره در حفظ حقوق شما خواهم كوشید و تا آنگاه كه در زمین به زندگی خود ادامه دهم در احسان و نیكی به شما كوشش خواهم كرد، و اینك شما هر چه می خواهید بگوئید.

عباس گفت: تو از زیادی مال ما خواهی بخشید، و ما حق زیادی داریم، حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود:

شما هر چه در نظر دارید بگوئید و در گفته های خود آزاد هستید، اگر راه درست و صحیح بروید به نفع خود قدم برداشته اید و در نزد خداوند روسفید هستید، و خداوند هم آمرزنده و مهربان است.

به خداوند سوگند شما می دانید كه من هنوز فرزندی ندارم و وارثی ندارم و هر چه دارم مال شما است، و اگر گمان دارید كه من چیزی از شما پنهان كرده ام آن هم مال شما خواهد بود.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: از هنگامی كه پدر شما درگذشته است، من



[ صفحه 42]



از اموال او چیزی برای خود برنداشته ام، و همه را در طریق خود مصرف می كنم، در این هنگام عباس سخنانی بر زبان جاری كرد و سپس حضرت رضا سلام الله علیه فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» و بعد چنین آغاز سخن كردند:

ای برادران! من بسیار دوست دارم كه شما خوشحال باشید و خداوند می داند كه در رضایت و خورسندی شما بسیار كوشش می كنم، بارخدایا! اگر می دانی كه من شب و روز در اصلاح امور برادرانم كوشش می كنم، و با آنها به نیكی رفتار می كنم، و حقوق آنها را مراعات می نمایم به من در تمشیت امور آنان مساعدت كن و یاری نما و به طرف خیر و صلاح مرا رهنمون باش، و اگر چنانچه غیر از این هستم مرا آن طور كه هستم به آنان بنمایان «ان كان شرا فشرا و ان كان خیرا فخیرا».

خداوندا باطن آنها را اصلاح فرما و آنان را به طرف خیر و سعادت رهنمون باش، و از ما و آنها شیطان را دور ساز، و آنها را به اطاعت و فرمان برداری از خود و رستگاری موفق و مؤید بدار، در پایان مجلس بار دیگر سخنانی بین آن جناب و عباس رد و بدل شد و مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند.

16- ابن سنان گوید: خدمت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام رسیدم و این ملاقات یك سال پیش از حركت آن جناب به طرف عراق بود، فرزندش علی هم در نزد او نشسته بود، موسی بن جعفر به من نگاه كرد و فرمود: ای محمد به همین زودی جریانی پیش خواهد آمد، و در این سال حوادثی واقع خواهد شد، تو از این جریان ترسی به خود راه نده، عرض كردم: چه خواهد شد از این سخنان مضطرب شدم.

فرمود: مرا در سال جاری به طرف این مرد سركش خواهند برد، و لیكن او قدرت نخواهد داشت نظر سوء خود را نسبت به من اعمال كند، و لیكن من از مطلب دیگری می ترسم، عرض كردم: جانم فدایت باد آن مطلب دیگر چیست؟ فرمود:



[ صفحه 43]



خداوند ستمكاران را به حال خود وامی گذارد و مشیت خود را به مرحله عمل می رساند، گفتم: آن چیست؟ فرمود: هر كس حقوق این فرزندم را بعد از من مراعات نكند و امامت وی را منكر گردد مثل این است كه امامت امیرالمؤمنین را بعد از رسول خدا انكار كند.

گوید: عرض كردم: اگر خداوند به من زندگی داد و من روزگار او را درك كردم، حق او را به رسمیت خواهم شناخت و به امامت او اعتراف و اقرار خواهم كرد،

فرمود: راست گفتی، خداوند به تو عمر خواهد داد و ایام امامت او را درك خواهی كرد و حق او را خواهی شناخت و به امامت او اقرار خواهی كرد و به امامان بعد از او هم معتقد خواهی شد، گفتم: امام بعد از او كیست؟ فرمود: فرزندش محمد، عرض كردم: در برابر فرمان شما تسلیم هستم.

17- محمد بن فضل هاشمی گوید: در خدمت حضرت ابوالحسن موسی (ع) رسیدم و آن حضرت سخت از اوضاع و احوال ناراحت بود، عرض كردم اگر حادثه ای پیش آید باید از كه پیروی كنم؟ فرمود: از فرزندم علی او وصی و جانشین من در میان شما است.

18- علی بن یقطین گوید: خدمت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام بودم و فرزندش علی هم در نزد او بود، موسی بن جعفر فرمود: ای علی بن یقطین این فرزندم سید فرزندانم هست و من كنیه خود را به او بخشیده ام، راوی گفت: در این هنگام هشام بن سالم دست خود را بر پیشانی زد و گفت: به خداوند سوگند از مرگ خود خبر داد.

19- و نیز علی بن یقطین گوید: موسی بن جعفر علیهماالسلام به من فرمودند: این فرزندم داناترین فرزندانم هست و در این هنگام اشاره به فرزندش علی كرد و



[ صفحه 44]



سپس فرمود: من كنیه خود را به او بخشیده ام.

20- منصور بن بزرج گوید: خدمت حضرت ابوالحسن موسی (ع) رسیدم فرمود: ای منصور می دانی امروز چه كاری كردم؟ عرض كردم: خیر نمی دانم، فرمود: امروز فرزندم علی را وصی خود قرار دادم، در این هنگام به فرزندش رضا (ع) اشاره فرمودند، و فرمودند: كنیه خود را هم به او بخشیدم و او جانشین من خواهد بود.

اكنون نزد او برو و او را تبریك و تهنیت بگو و بدان كه تو را من به این امر فرمان دادم، منصور گوید: من خدمت حضرت رضا (ع) رسیدم و او را مبارك باد و تهنیت گفتم و اعلام كردم كه پدرت مرا به این امر دستور داده است.

راوی گوید: منصور بعد از این امامت حضرت رضا (ع) را منكر شد و همه اموالی كه در نزدش بود ضبط كرد.

21- داود بن كثیر گوید: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: قربانت گردم خداوند مرا قبل از تو از دنیا ببرد، اگر حادثه ای واقع شد امام بعد از تو كیست؟ فرمود: فرزندم موسی، بعد از این جریان همانطور شد و حضرت صادق قبل از من از دنیا رفت و من به امامت فرزندش موسی معتقد شدم و شكی به خود راه ندادم.

سی سال از این جریان گذشت، یكی از روزها خدمت موسی بن جعفر (ع) رسیدم و عرض كردم: قربانت گردم اگر حادثه ای پیش آمد امام بعد از شما كیست؟ فرمودند: فرزندم علی. داود گوید: جریان باز تكرار شد و موسی بن جعفر قبل از من از دنیا رفت و من به امامت فرزندش علی معتقد شدم و شكی به خود راه ندادم.

22- داود رقی گوید: به حضرت موسی بن جعفر (ع) عرض كردم: قربانت گردم پیر شده ام و عمرم به پایان رسیده است، مرا از امام بعد از خود خبر ده، راوی



[ صفحه 45]



گفت: امام (ع) به فرزندش ابوالحسن رضا (ع) اشاره فرمود: و گفت این فرزند من امام بعد از من است.

23- و نیز داود رقی گوید: به حضرت ابوابراهیم (ع) عرض كردم پدرم فدایت باد من بزرگ و پیر شده ام و می ترسم حادثه ای پیش آید و من نتوانم تو را ملاقات كنم، اینك امام بعد از خود را معرفی كنید، فرمود: فرزندم علی بعد از من امام شما هست و باید از او پیروی كنید.

24- سلیمان بن حفص مروزی گوید: خدمت حضرت ابوالحسن موسی (ع) رسیدم و در نظر داشتم از امام بعد از او پرسش كنم. هنگامی كه به من نگاه كرد خود آغاز سخن كرد و فرمود: ای سلیمان فرزندم علی وصی من و امام مردم بعد از من است و او بهترین فرزندانم می باشد، اگر زنده ماندی و او را درك كردی گواهی امامت او را در نزد شیعیان من بده و هر كس از جانشین من پرسید او را معرفی كن.

25- علی بن عبدالله هاشمی گوید: من به اتفاق شصت نفر از دوستان و شیعیان در كنار قبر حضرت رسول (ص) ایستاده بودیم، ناگهان حضرت ابوابراهیم (ع) وارد شد و دست فرزندش علی را نیز در دست خود داشت. فرمود: می دانید من كه هستم؟ عرض كردیم: تو آقا و سرور ما هستی.

فرمودند: نام و نسب مرا بگوئید، عرض كردیم: تو موسی بن جعفر بن محمد هستی. فرمود: این كیست كه با من هست؟ گفتیم: او علی بن موسی بن جعفر است. فرمود: گواهی بدهید كه این فرزندم در حال حیات من وكیل من است و بعد از اینكه من از دنیا رفتم او وصی و جانشین من خواهد بود.

26- عبدالله بن مرحوم گوید: از بصره بیرون شدم و قصد مدینه داشتم،



[ صفحه 46]



هنگامی كه به راه خود به طرف مدینه ادامه می دادم در بین راه موسی بن جعفر را ملاقات كردم در حالی كه او را به طرف بصره می بردند، آن حضرت دنبال من فرستادند و من خدمت رسیدم، آن جناب نامه ای به من دادند كه او را به مدینه برسانم، عرض كردم: نامه را به كه تسلیم كنم؟ فرمود: به فرزندم علی، زیرا او وصی و امام بعد از من و بهترین فرزندانم می باشد.

27- عبدالله بن حرث كه مادرش از فرزندان جعفر بن ابی طالب بود می گفت ابوابراهیم (ع) ما را دعوت كردند، و ما همه در نزد آن حضرت اجتماع كردیم.

سپس فرمودند: می دانید چرا شما را دعوت كردم و علت این اجتماع برای چیست؟ عرض كردیم علت دعوت و جمع شدن در این منزل را نمی دانم.

موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: شما را دعوت كردم تا گواهی دهید كه فرزندم علی وصی و خلیفه و امام بعد از من خواهد بود، هر كس از من طلبی دارد از وی بگیرد، و هر كس در نزد من وعده ای دارد از وی طلب كند، و هر كس هم نمی تواند مرا ملاقات كند بوسیله نامه موضوع را از من بپرسد.

28- محمد بن یزید هاشمی گوید: باید جماعت شیعه علی بن موسی علیهماالسلام را به امامت اختیار كند، حیدر بن ایوب گوید: گفتم از كجا این حرف را می زنید؟ گفت: ابوالحسن (ع) او را دعوت كرد و او را وصی و جانشین خود قرار داد.

29- حیدر بن ایوب گوید: ما در مدینه در محله قبا اجتماع كرده بودیم، محمد بن زید بن علی كه همیشه در آن اجتماع شركت می كرد برخلاف معمول كمی دیرتر به مجلس ما رسید گفتیم: چرا دیر كردید و علت تأخیر چه بود؟



[ صفحه 47]



محمد گفت: ابوابراهیم (ع) امروز هفده نفر از فرزندان علی و فاطمه علیهماالسلام را دعوت كرده بود، و فرزندش علی را به وصایت و وكالت خود در حیات و بعد از ممات معین كرد و ما را نیز بر این وصیت شاهد گرفت.

محمد بعد از این گفت: ای حیدر به خداوند سوگند او را به امامت برگزید، و شیعه بعد از او به امامت علی فرزندش معتقد خواهند شد.

حیدر گفت: او هنوز در دنیا زندگی می كند و معلوم نیست بعد از این چه حوادثی روی دهد.

محمد گفت: ای حیدر هر گاه او را وصی خود معین كرد در واقع او را به امامت برگزیده است، علی بن حكم می گفت: حیدر از جهان رفت و لیكن هنوز در امامت علی شك داشت.

30- عبدالرحمان بن حجاج گوید: ابوالحسن موسی (ع) به فرزندش علی وصیت كرد، و در این مورد وصیت نامه ای تنظیم كرد كه شصت نفر از وجوه اهالی مدینه بر آن گواهی دادند.

31- حسین بن بشیر گوید: ابوالحسن موسی (ع) فرزندش علی را برای ما به عنوان امامت معرفی كرد، همان طور كه حضرت رسول (ص) روز غدیرخم علی (ع) را معرفی فرمود.

موسی بن جعفر علیه السلام به اهل مدینه و یا مردمان حاضر در مسجد رسول خدا خطاب كرد و فرمود: ای مردم این وصی و امام بعد از من است.

32- حسن بن علی خزاز گوید: با علی بن ابی حمزه به طرف مكه حركت كردیم، و او مقداری مال و متاع با خود همراه داشت، از وی پرسیدیم این اموال چیست؟ علی گفت: اینها متعلق به موسی بن جعفر علیهماالسلام است، و به من امر كرده است این



[ صفحه 48]



اموال را به فرزندش علی بن موسی كه وصی اوست تسلیم كنم.

33- سلمة بن محرز گوید: خدمت حضرت صادق (ع) عرض كردم: مردی از عجلیه به من گفت: این پیرمرد به همین زودی از دنیا خواهد رفت و بعد از آن امامی كه شما را سرپرستی كند نخواهد بود.

حضرت صادق سلام الله علیه فرمود: می خواستی به آن مرد بگوئی: اینك موسی بن جعفر به سن رشد رسیده و ما برای آن كنیزی خریده ایم، و به همین زودی از وی فرزندی فقیه متولد خواهد شد و جانشین او خواهد گردید.

34- اسماعیل بن خطاب گوید: ابوالحسن موسی (ع) فرزندش علی را می ستود و از فضائل و مناقب آن سخن می گفت، و همواره بیش از دیگران از وی گفتگو می كرد، و مقصودش از ذكر خصوصیات او این بود كه او را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی كند.

35- جعفر بن خلف گوید: از ابوالحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام شنیدم می فرمود: خوشبخت است آن كسی كه از دنیا نرود تا جانشین او را مشاهده كند، و خداوند جانشینانی از این فرزندم به من نشان داد، و در این هنگام اشاره به فرزندش علی بن موسی فرمودند.

36- حسین بن مختار گوید: از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام الواحی بیرون شد هنگامی كه در حبس بود، و در آن الواح ذكر شده بود كه فرزند بزرگ من وصی و جانشین من است.

37- و نیز حسین بن مختار گوید: هنگامی كه موسی بن جعفر سلام الله علیه از بصره عبور می فرمودند الواحی از ناحیه ی آن جناب بیرون شد كه در آن نوشته بود، بزرگترین فرزند من جانشین من خواهد بود.



[ صفحه 49]



38- زیاد بن مروان قندی گوید: خدمت حضرت ابوابراهیم (ع) رسیدم و فرزندش علی در نزد او بود، حضرت موسی بن جعفر فرمود: ای زیاد این فرزند من سخنش مانند سخن من و فرستاده اش مانند فرستاده من، و نامه هایش مانند نامه های من است، و هر چه او گفت مانند این است كه من گفته ام.

39- نصر بن قابوس گوید: به ابوابراهیم موسی بن جعفر عرض كردم: از پدرت پرسیدم امام بعد از تو كیست؟ پدرت شما را به من معرفی كرد.

هنگامی كه ابوعبدالله وفات نمود مردم به این طرف و آن طرف رفتند و سرگردان شدند، و لیكن من به اتفاق یارانم به امامت تو معتقد شدیم، و اینك بفرمائید امام بعد از شما كیست؟ حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمودند: فرزندم علی بعد از من امام است.

40- نعیم بن قابوس گوید: حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: فرزند بزرگترم علی كه از همگان بیشتر گفته های مرا می شنود، و از من اطاعت می كند، و با من در جفر و جامعه می نگرد، و جز پیغمبر و جانشین پیغمبر كسی نمی تواند در جفر و جامعه بنگرد.

41- مفضل بن عمر گوید: خدمت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام رسیدم در حالی كه فرزندش علی در نزد او بود و در دامن پدرش نشسته بود، موسی بن جعفر او را می بوسید و زبانش را می مكید، و او را روی دوش خود می گذاشت و به سینه خود می چسبانید، و می گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، چه خوشبو و پاكیزه هستی، و اخلاق پاك و دارای فضل روشن می باشی.

مفضل گوید: عرض كردم: محبت این كودك در قلب من جای گرفته است، به همان اندازه كه تو را دوست دارم، فرمود: ای مفضل این فرزند من در نزدم مانند پدرم هست.



[ صفحه 50]



گوید: عرض كردم: او امام بعد از شماست؟ فرمود: هر كس از وی اطاعت كند رستگار خواهد شد، و كسی كه از وی سرباز زند و از او اطاعت نكند از حق منحرف شده است.

42- محمد بن سنان گوید: خدمت حضرت ابوالحسن (ع) رسیدم قبل از اینكه او را به طرف عراق حركت دهند، فرزندش علی هم در نزد او بود، فرمود: ای محمد امسال حادثه ای واقع خواهد شد از آن هراسان مباش و جزع و فزع مكن، سپس سر مبارك خود را پائین انداخت و انگشتان خود را به زمین زد.

بار دیگر سر مبارك خود را بلند كرد و فرمود: خداوند گمراهان را به حال خود وا می گذارد و آنچه را اراده كند انجام می دهد، عرض كردم مقصودت از این سخنان چیست؟ فرمود: هر كس به این فرزندم ستم روا دارد و حقش را ضایع كند، و امامتش را انكار نماید، مانند كسی است كه حق علی بن ابی طالب (ع) را پامال كرده و امامت آن جناب را منكر گردد، و من از سخنان وی چنان استنباط كردم كه با اظهار این سخنان از مرگ خود خبر می دهد، و فرزندش علی را به عنوان امام بعد از خود معرفی می كند.

راوی گوید: عرض كردم: به خداوند سوگند اگر پروردگار به من عمر و زندگی بدهد و روزگار او را درك كنم، حقوق او را اداء كرده و به امامت و خلافت وی گردن خواهم نهاد و اینك گواهی می دهم و تصدیق می كنم كه او بعد از شما حجت خدا در روی زمین است و بر مردم امام می باشد و جامعه را به طرف دیانت دعوت می كند.

فرمود: ای محمد خداوند عمر تو را طولانی خواهد كرد و روزگار امامت او را درك خواهی نمود و مردم را به طرف او دعوت می كنی و به امام بعد از وی هم اعتراف و تصدیق می نمائی.



[ صفحه 51]



عرض كردم: قربانت گردم امام بعد از وی كیست؟ فرمود: فرزندش علی، گفتم: به فرمان شما تسلیم هستم و به امامت فرزند او نیز اعتراف می كنم.

حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: آری ای محمد من نام تو را در كتاب امیرالمؤمنین (ع) مشاهده كردم و تو از شیعیان ما هستی و در میان آنها مانند برق در شب تاریك می درخشی و نورافشانی می كنی.

بعد فرمود: ای محمد مفضل مونس من است و هر گاه او را مشاهده كنم آرامشی به من دست می دهد و تو نیز محل انس دو امام بعد از من خواهی بود و آنان با دیدن تو آرامش خواهند یافت و بدنت بر آتش جهنم حرام است و هرگز آتش بدنت را لمس نخواهد كرد.

شیخ مفید - رضوان الله علیه - فرموده: امام بعد از موسی بن جعفر فرزندش ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) می باشد، فضیلت و بزرگواری آن حضرت او را از برادران خود ممتاز كرده بود و علم و تقوی و بردباریش در میان خاندان و اهل بیتش از همگان زیادتر بود و خاصه و عامه بر این مطلب گواهی داده اند، و پدرش به امامت او بعد از خود تصریح كرد، و او را به جانشینی خود برگزید و از میان فرزندان و برادرانش وی را برای امامت اختیار كرد.

امین الاسلام طبرسی - قدس الله سره - گفته: اصحاب موسی بن جعفر اجماع كرده اند كه پدرش به امامت فرزندش علی بن موسی علیهماالسلام وصیت كرده است و او را به عنوان جانشین خود معرفی نموده فقط چند نفر از واقفیه به امامت او گردن ننهادند و علت مخالفت اینها اغراض دنیوی بود و اینان بدین وسیله مقداری از اموال موسی بن جعفر را حیف و میل كردند.

واقفیه به عنوان اینكه موسی بن جعفر از دنیا نرفته از تحویل اموال امام و امانات



[ صفحه 52]



به حضرت رضا (ع) خودداری كردند و امامت او را منكر شدند و در هنگامی كه حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه در زندان بود آنان خیانت در امانت كرده حقوق مردم را پایمال نمودند از این رو مرگ آن حضرت را انكار كرده و امامت و خلافت حضرت رضا (ع) را به رسمیت نشناختند.

از این جهت ادعای این طایفه و مقاله آنها در موضوع امامت حضرت رضا صلوات الله علیه مردود است و از این طایفه امروز در جهان اثری نیست و خود به خود منقرض شدند و امامت آن جناب ثابت و مستقر گردید و ادعای مغرضین باطل شد.

مؤلف گوید:

نصوص دیگری نیز در ضمن نصوص به امامت ائمه ی اثناعشر علیهم السلام درباره امامت حضرت رضا (ع) رسیده و ما برای عدم تطویل از ذكر آن روایات فراوان خودداری كردیم، جویندگان اگر تفصیل مطلب را خواسته باشند می توانند به كتاب عیون الاخبار ج 1 صفحه ی 40 و كمال الدین باب 23 مراجعه كنند.



[ صفحه 53]